روزنامههاي كمتعداد ايران در زمان انقلاب، اعتصابي دو ماهه را در واكنش به فشارهاي مطبوعاتي و دخالتهاي دولت نظامي ازهاري در جريان خبررساني تجربه كردند. اما بعد از پايان اين دولت، مطبوعات تا حد زيادي از سانسور و خودسانسوري فاصله گرفتند و خبرنگاراني كه آن روزها را تجربه كردند، توانستند روايت دقيقي از جريان انقلاب را به ثبت برسانند. دكتر مهدي فرقاني، عضو هيأت علمي گروه علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبايي در روزهاي انقلاب، جوان ۲۶سالهاي بود كه در روزنامه كيهان بهعنوان خبرنگار فعاليت ميكرد. ۳۶سال از آن روزها ميگذرد و دكتر فرقاني خاطرات روزنامهنگاري در آن روزهاي پراتفاق را در ۷پرده روايت ميكند.
- خبرسازي براي انتشار عكس امام
بعد از مدتها كه انتشار خبر و عكس از امامخميني(ره) ممنوع بود، براي نخستين بار، روزنامه كيهان عكس امام را منتشر كرد و از قول شريف امامي تيتر زد: «مذاكره براي بازگشت آيتالله العظمي خميني». در واقع كيهان يكجورهايي اين تيتر را ساخته بود تا بهانهاي باشد براي چاپ عكس امام. يادم ميآيد كه آن زمان، حكومت، عكس امام را جمع كرده بود و حتي در آرشيو روزنامه هم عكسي از امام وجود نداشت. بنابراين يكي از همكاران تحريريه مجبور شد عكس را از خانهاش بياورد. آن شماره، بهصورت ويژه و تك برگي بعد از چاپ شماره اصلي كيهان منتشر و با وجود تيراژ بالاي يكميليون و ۲۰۰ هزار نسخه، به سرعت ناياب شد. مردم ساعتها در صف خريد روزنامه ايستاده بودند و حتي يكيدو نفر هم در صف كيوسكها تير خورده و شهيد شده بودند. نزديك غروب، جمعيت زيادي به دفتر روزنامه كيهان هجوم آوردند كه همه درخواست روزنامه داشتند. در حياط كيهان جمع شده بودند و ما از پنجره تحريريه كه در طبقه سوم بود، به ابراز احساسات مردم جواب ميداديم و روزنامههاي سهميه خودمان را از پنجره به بيرون ميانداختيم. روزنامه در هوا توسط ۱۰نفر قاپيده ميشد و هر تكهاش دست يكي ميافتاد.
- تانك جنگي سر كوچه روزنامه ايستاد
روزي كه دولت نظامي ازهاري در شهر مستقر شده بود، خبرش آخر شب اعلام شد و تانكها شبانه در شهر مستقر شده بودند. من صبح زود بدون اطلاع از اين اتفاق راهي دفتر روزنامه شدم. در راه ديدم كه اوضاع شهر خيلي غيرعادي است و تانكها و سربازها همهجا مستقر هستند. سر كوچه روزنامه كه رسيدم، ديدم يك تانك هم آنجا مستقر است و ۲ سرباز در ورودي روزنامه كيهان، جلوي ميز نگهباني ايستادهاند. ظاهرا چند نفري را كه صبح از آنجا ميگذشتند دستگير كرده بودند. تا وارد شدم، نگهبان كيهان كه پشت سر سربازها ايستاده بود، با ابرو اشاره كرد كه داخل نيا. فهميدم كه هوا پس است. گفتم: آگهي دارم. ميخواستم ببينم اداره آگهيهاي روزنامه باز شده يا نه. نگهبان گفت كه هنوز باز نشده و من بلافاصله از آنجا برگشتم. توقف انتشار روزنامهها از همان روز شروع شد و تا ۲ماه ادامه داشت و وقتي دولت بختيار روي كار آمد روزنامهها دوباره شروع به انتشار كردند.
- مغز همكلاسيام پاشيد به ديوار
در دوره دو ماهه اعتصاب، روزنامهنگاران هر روز در محل سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات كه حكم انجمن صنفي مطبوعات را داشت، جمع ميشدند. در واقع در تعطيلي تحريريهها، سنديكا تبديل به پاتوق روزنامهنگاران شده بود و از صبح تا پاسي از شب در آنجا جمع بودند. در همان تجمع هم چند كار انجام ميشد كه يكي از آنها انتشار بولتن خبري سنديكا بود كه سعي ميشد در غياب مطبوعات در اين بولتن اخبار روز مثل درگيريها، كشتارها، بيانيههاي امام و... به اطلاع مردم برسد. يادم هست كه در غروب روز ۱۳ آبان درگيرياي جلوي دانشگاه رخ داد و تعدادي دانشآموز در اين درگيريها شهيد شدند. حوالي غروب بود كه دانشآموز جواني سراسيمه و دواندوان وارد سنديكا شد و يك تكه كاغذ را به سمت ما گرفت كه در آن يك ماده لزج سفيد رنگي بود. گفت كه اين مغز همكلاسي من است كه همين الان او را با گلوله زدند و مغزش به ديوار پاشيد. من يك تكه از مغزش را برداشتم آوردم كه شما در اينجا حفظ كنيد. بعد هم يكي از دوستان، مأمور شد تا آن تكه مغز را در يخساز يخچال خود نگه دارد تا اگر اتفاقي افتاد، از آن بهعنوان مدرك در دادگاه عليه جنايات حكومت استفاده كنيم.
- روزهاي طلايي روزنامهنگاران
سالهاي۵6 و 57 را ميتوان اوج حرفهاي گرايي در روزنامهنگاري تلقي كرد. در كمتر دورهاي مطبوعات اينقدر به واقعيتهاي روزمره اجتماعي از يك طرف و به روندهاي تاريخي از طرف ديگر نزديك بودهاند و توانستهاند براي مردم اطلاعرساني، روشنگري و روايتگري كنند. جذب نيروهاي تازه نفس و تحصيلكرده در روزنامهها، در كنار تغيير و تحولات سريع اجتماعي و عطش مردم به كسب خبر، روزنامهها را به جايي رساند كه بارها در روز تجديد چاپ شوند و با وجود تيراژ ميليوني، ناياب باشند. واقعيتهاي اجتماع و اتفاقات روزمره كمك كرد كه روزنامههايي پرمحتوا، جذاب و خواندني پديد آيند. محتوا تنوع داشت و كمترين سانسور و خودسانسوري در آن ديده ميشد و واقعيتهاي جاري را روايت ميكرد. نه فقط واقعيتهاي جاري را، كه بعد از آزادي بسياري از زندانيان سياسي، واقعيتهاي تاريخي هم در روزنامهها روايت و منتشر شد؛ مطالبي كه بخش اعظم خوانندگان، آنها را نشنيده بودند و جايي ثبت و ضبط نشده بود.
- روزنامهنگاران در جبهه مردم بودند
همبستگي بسيار خوبي بين مردم و روزنامهنگاران وجود داشت. مثلا وقتي در سنديكا حضور داشتيم، بسيار اتفاق ميافتاد كه گروههاي مختلف اجتماعي از صنف كارگران صنعت نفت گرفته تا بازاريان به سنديكا مراجعه كرده و از روزنامهنگاراناعتصابي اعلام حمايت ميكردند. حتي خيلي اتفاق ميافتاد كه به سنديكا كمك مالي ميكردند چون برخي از مؤسسات مطبوعاتي در زمان توقف انتشار، درآمدي نداشتند و نميتوانستند حقوق كارگران و كارمندانشان را پرداخت كنند. بنابراين، صندوقي تاسيس و كمكهاي مالي مردم در اين صندوق ريخته شد تا زندگي روزمره اعضاي سنديكا، روزنامهنگاران، كارگران چاپ و كارمندان اداري مطبوعات از اين طريق بگذرد. دليل اصلي اين نزديكي مردم با رسانهها آن بود كه با وجود مالكيت حكومتي روزنامهها، روزنامهنگاران تا حد زيادي در جبهه مردم قرار گرفتند. درواقع بدنه تحريريهها خيلي زود با حركت مردم همراه شد. به ياد ميآورم روزي كه امام وارد كشور شدند، وقتي با جيپ كيهان به بهشت زهرا ميرفتيم مردم چنان به بچههاي روزنامه ابراز احساسات ميكردند كه گاهي حركت ما غيرممكن ميشد يا اگر ماشين در گل و لاي گير ميكرد 30-20 نفر از مردم بهصورت خودجوش ماشين را هل ميدادند.
- رژيم در اوج ثبات سقوط كرد
سال ۱۳۵۲تا اواخر ۱۳۵۵شرايط طوري بود كه بهنظر ميرسيد اوج ثبات و اقتدار و استحكام رژيم شاه است. حكومت فكر ميكرد هيچچيز نميتواند اين ثبات را تهديد كند اما نخستين تكانهها از اوايل ۱۳۵۶ شروع شد و همه احساس ميكرديم رخنههايي در آن قلعه به ظاهر تسخيرناپذير حكومت ايجاد شده و هر لحظه تلنگري به اين ديوار ميخورد. ما بهعنوان روزنامهنگار ترجيح ميداديم با موج مطالبات عمومي همراهي كنيم، گرچه خطرهايي هم ما را تهديد ميكرد و امنيت شغلي زيادي نداشتيم. درگيريها از همان زمان رفتهرفته بيشتر شد تا اينكه به بهمنماه ۵۷ رسيديم. هيچكس پيشبيني نميكرد كه روز ۲۲بهمن كار يكسره شود و رژيم شاه بهطور كامل سقوط كند. ما مدام خبرها را دنبال ميكرديم و گزارشها را به اطلاع مردم ميرسانديم و سعي ميكرديم حضور زنده و فعالي در شهر داشته باشيم. اما متوجه بوديم كه كار خيلي بالا گرفته و اتفاقاتي در شرف وقوع است. وقتي ارتش، بيطرفي خود را اعلام كرد و تانكها را به پادگانها برگرداند، براي همه مسجل شد كه انقلاب پيروز شده. همه دچار شوك و حيرتزدگي و شعف بوديم و در اين ميان، كار ما اين بود كه روايتهاي صحيح و دقيقي را بنويسيم كه در آينده تاريخ را بازگو كنند.
- تيراژ ۵۷، بيشتر از تيراژ امروز بود
جمعيت ۳۰ميليوني ايران در روزهاي انقلاب بيشتر از هر زمان ديگري روزنامه ميخواندند. عطش خواندن و دانستن اخبار آنقدر بود كه روزنامهها مجبور بودند روزي چند نوبت، شماره ويژه منتشر كنند. دكتر فرقاني ميگويد: تيراژ عادي روزنامه در آن دوره حدود ۳۰۰ هزار بود كه در مقايسه با امروز هم تيراژ خوبي بهحساب ميآيد، ضمن اينكه جمعيت آن دوره ۳۰ميليون نفر بود و درصد بيسوادي از امروز بسيار بيشتر بود. اين تيراژ در شرايط خاص از اين هم بيشتر ميشد؛ مثلا شماره فوقالعادهاي كه با تيتر مذاكره براي بازگشت امام به ميهن منتشر شد، يا روز بازگشت امام تيراژ ميليوني داشت. حتي تيراژ عادي ايام انقلاب روي ۷۰۰هزار نسخه بود. روزنامه كيهان گاهي تا ۳بار در روز تجديد چاپ ميشد. مثلا روز ورود امام چاپ اول روزنامه ساعت ۱۰صبح توزيع شد كه تيتر آن بازگشت امام به ميهن و سخنراني امام در فرودگاه بود. مراسم استقبال در طول مسير و سطح شهر و شور و شوق مردم را در چاپ دوم حوالي ساعت ۲بعد از ظهر منتشر كرديم و چاپ سوم روزنامه، سخنراني مشهور امام در بهشت زهرا بود كه قبل از غروب آفتاب با تيتر «من توي دهن اين دولت ميزنم» منتشر شد.
- شاه رفت، امام آمد
روايتي از ماجراي تيترهاي ماندگار
تيترهاي «شاه رفت» و «امام آمد» معروفترين تيترهاي مطبوعات در زمان انقلاب هستند كه هر دو در روزنامه اطلاعات به ثبت رسيدند. محمدحيدرعلي كه آنزمان معاون سردبير روزنامه اطلاعات بود، مدتي قبل در صفحه شخصياش در يك شبكه اجتماعي روايت اين ۲ تيتر را اينطور نوشت:
۲ تيتر معروف و بسيار بزرگ «شاه رفت» و «امام آمد» بيهيچ گماني ابتكار حرفهاي شادروان «غلامحسين صالحيار»، سردبير وقت روزنامه اطلاعات است. آقايان علي باستاني، حسين شمسائلي و من در امور خبري، معاونان صالحيار بوديم كه البته نقش آقايان باستاني و شمسائلي در اين بخش پررنگتر از من بود زيرا علاوه بر آن مسئوليت، سمت معاونت اجرايي سردبير نيز برعهده من بود و مدام بين هيأت تحريريه (طبقه چهارم) و بخش فني (طبقه سوم) در رفتوآمد بودم تا بر شيوه بستن صفحات روزنامه نظارت داشته باشم يا دستورات و نظرات گروه سردبيري را ابلاغ كنم. تمام روزنامهنگاران در ردههاي ما، از دستكم ۱۰ روز قبل ميدانستيم كه شاه قرار است از ايران برود زيرا تيمسار مقدم (آخرين رئيس ساواك) در جلسهاي كه ما را به شركت در آن (در ساختمان مركزي ساواك - وزارت اطلاعات كنوني) فراخوانده بود، موضوع را با قيد اينكه نبايد آن را منتشر يا بازگو كنيم اعلام كرده بود.
همين آگاهي موجب شد صالحيار وقت كافي داشته باشد كه بهوسيله آقاي «مژدهبخش» مدير فني روزنامه و با گرفتن تضمين رازداري از بخش گراورسازي، آن تيتر بزرگ و بيسابقه را بهصورت گراور بسازد و در جايي پنهان كند. هم آقاي مژده و هم شادروانان «شمس» و «كرداوغلو» (اعضاي مؤثر بخش گراورسازي) با من روابط دوستانه و صميمانهاي داشتند و هميشه من را در جريان قضايا ميگذاشتند اما در اين مورد بهخصوص استثنا قائل شدند.
روز رفتن شاه، ما ميدانستيم شاه و خانوادهاش قرار است ايران را ترك كنند؛ بنابراين دستكم هيأت سردبيري ميدانست تيتر اول به اين موضوع اختصاص دارد. هرچه به زمان تصميمگيري براي انتخاب كلمات تيتر نزديكتر ميشديم، صالحيار من را بيشتر دنبال كارهاي متفرقهاي كه ربطي به من نداشت ميفرستاد و چندبار هم شاهد بودم در پاسخ به پرسش اعضاي سردبيري در مورد مضمون تيتر اول، پاسخهايي سردستي ميداد. آن روز، تنها روزي بود كه من و ديگران از چگونگي بسته شدن صفحه اول روزنامه بيخبر بوديم (درحاليكه نظارت بر صفحهبندي و كنترل نهايي با من و سپس خود صالحيار بود)، سرانجام خبردار شديم چاپ روزنامه آغاز شده و دقايقي بعد، نسخههايي از آن به هيأت تحريريه آورده شد و در آن لحظه بود كه چشم ما به آن تيتر افتاد.
ساعتي بعد، من در سركشي به بخش توزيع و گفتوگو با سرپرست آن، متوجه شدم ترتيبي داده شده كه بهجاي روال توزيع عادي، خروجي ۲ ماشين چاپ روزنامه (رتاتيو و افست روتاتيو) بدون درنظر گرفتن وصول پول فروش، بين مردم كه خيابانها از آنها مملو بود، توزيع شود.
نظر شما